موسیقی ملی ایران
موسیقی ملی ایران
گذری بر موسیقی فاخر ایرانی و دماوند موسیقی ایران استاد محمدرضا شجریان 
نويسندگان
آخرين مطالب
لینک دوستان

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان موسیقی ملی ایران و آدرس ali-bayat.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





 

رقص سماع و مستند مولانا در رقص سماع

مراسم سماع از چهار سلام تشکیل می‌شود که بیانگر چهار مرحله‌ای است (شریعت، طریقت، حقیقت، معرفت) که باید از آن‌ها گذر کرد. در پایان هر سلام دراویش به دسته‌های دو و سه و چهار نفری تقسیم می‌شوند. و با تکیه بر یکدیگر به نقطه مرکزی که نماد مولاناست، تعظیم می‌کنند. این تقسیم نماد اتحاد و یکپارچگی است. در طول سه سلام اول، دراویش هم به دور خود می‌چرخند و هم به دور مکانی که در آن ی‌رقصند. در سلام چهارم آن‌ها در همان جایی که هستند، می‌مانند و فقط به دور شیخ می‌چرخند. این حرکت به معنای پافشاری بر نقطه یگانگی و توحید است. در بخشی از مراسم سماع، آیه‌ای با این مضمون قرائت می‌شود: “مشرق و مغرب ار آن خداست، پس به هر طرف رو کنی رو به سوی خداست. بی‌گمان خداوند گشایش‌گر داناست.” سماع با دعا به پایان می‌رسد و تمام دراویش و نوازندگان به دنبال شیخ و پس از تعظیم در مقابل جایگاه، مکان سماع را ترک می‌کنند.

نمادها در رقص سماع نام این مراسم سماع و برکسی حلال است که نفس او مرده و دلش زنده باشد. این‌جا همه به فرمان نی و رباب و دف و تنبور و کمانچه و تار می‌چرخند. سماع داستان تعالی روح است. سماع دنیایی متفاوت است. حتی اگر مولانا را نشناسیم و با تفکراتش آشنا نباشیم، دیدار از این مراسم تاثیرگذار خواهد بود.
مولانا در کنار اشعارش که بیانگر تفکراتش ستند، امروز با مراسم سماع نیز آشنای جهانیان است. در مراسم سماع، در آن حال چرخش و تسلیم محض، شوری نهفته است که هم چرخنده و هم بیننده را به وجد می‌آورد. سماع بروز تفکرات مولانا است. او شعر و موسیقی و رقص را برای توصیف آن چه غیرقابل توصیف است، انتخاب کرد. دیده‌اند مولانا را که در کوچه و بازار با اصحاب به رقص در می‌آمد و گفته‌اند جنازه صلاح‌الدین زرکوب را نیز به اشارت مولانا با رقص و دف به قبرستان برده‌اند.

معنی سماع: سماع به فتح سین، به معنی شنوایی و هر آوازی است که شنیدن آن خوشایند است. سماع در اصطلاح صوفیه حالت جذبه و اشراق و از خویشتن جدا شدن و فنا به امری غیر ارادی است که اختیار عارف تأثیری در ظهور آن ندارد. صوفیه می‌گویند سماع حالتی در قلب و دل ایجاد می‌کند که “وجد” نامیده می‌شود و این وجد حرکات بدنی چندی به‌وجود می‌آورد که اگر این حرکات غیرموزون باشد “اضطراب” ‌و اگر حرکات موزون باشد، کف‌زدن و رقص است.

مراسم سماع: امروزه مراسم سماع در شهرهایی همچون قونیه، قاهره و حلب به صورت باشکوهی برگزار می‌شود. ین مراسم با مدح حضرت محمد(ص) شروع می‌شود و با دعا به پایان می‌رسد. مراسم شامل موسیقی و رقص و چرخش و حرکات نمادین است که به آنها ‌پردازیم:

مکان (دایره‌ای که در آن می‌چرخند): دایره‌ای که دراویش در آن می‌چرخند بی‌ارتباط به چرخش دایره‌وار سیارات به دور خورشید نیست. دایره نماد کمال و یکپارچگی است. بدون آغاز و انجام است و برای همین نماد زمان است. دایره با الوهیت در ارتباط است. در دایره تمام شعاع‌ها به نحوی هماهنگ کنار یکدیگر در مرکز جمع می‌شوند و فاصله همه نقاط روی دایره از مرکز به یک اندازه است. دایره نماد خدا هم هست، در متنی کهن آمده که خداوند همچون دایره‌ای است که مرکزش همه جا و محیطش هیچ جا نیست. دایره ساده‌ترین منحنی و در واقع کثیرالاضلاعی است که دارای بی‌نهایت ضلع است (آمیختگی سادگی و بی‌انتهایی). دایره چون آغاز و انجامی ندارد دلالت بر ابدیت دارد. دایره مقدس است زیرا نه بالایی دارد و نه پایینی و گردی دایره طبیعی‌ترین شکل محسوب می‌شود.

مدح پیامبر: مدح پیامبر در ابتدای مراسم سماع در واقع همان مدح خدا و در واقع مدح روح الهی است که از جهان مجرد به جهان مادی فرود آمده است.

نی: نی نماد هماهنگی در طبیعت است. نماد و نشانه روحی است که از وطن واقعی خود دور افتاده و با صدای نافذ و محزونش به خداوند شکایت می‌برد و می‌خواهد به نیستانی که از آن جدا شده، بازگردد. مراحل طی شده تا ورود به قالب انسان، پس از ترک محضر خدا شبیه مراحل طی شده از بریدن نی از نیستان تا تبدیل شدن به ساز نی است. خداوند از تک سلولی‌ها تا پیچیده‌ترین موجودات را از وجود خود آفرید، اما از روح خود فقط در وجود انسان دمید. نفس دمیده شده در نی نیز بیانگر همین مطلب است. دورن نی خالی است و صدا در اثر نفسی که در آن دمیده می‌شود، به وجود می‌آید. در حالی‌که یک انتهای نی باز است، انتهای دیگر آن در دهان نوازنده است. پس اگر انسان شخص کاملی باشد صدایی که از درون نی به گوش می‌رسد، صدای خدا خواهد بود. انسان نیز مانند نی است، وقتی کامل می‌شود و با خلاصی از خویشتن، از خود خالی می‌شود و صدای خدا می‌شود، آیینه خدا می‌شود و به تعالی می‌رسد، با خدای خود یکی شده و به کمال می‌رسد.

دف: ضرباهنگ دف در مراسم سماع بیانگر فرمان “باش” است که خداوند در زمان خلقت جهان آن را صادر کرد. و به دنبال آن نوای نی، نماد دم قدسی است که با این فرمان بعد از هبوط نور خداوند از بالا به پایین، به جسدهای بی‌جان، جان بخشید.در مراسم سماع، پس از نوای نی، شیخ و تمام درویشان به عنوان جسم‌هایی که با این دم قدسی جان گرفته‌اند، با دستهایشان زمین را لمس می‌کنند. این عمل نشانه اراده آنان برای تبدیل شدن به انسان کامل است و تکمیل فرمان “باش” به عنوان انسان‌هایی است که قدم در راه کشف حقیقت گذاشته‌اند.

هدایت و همراهی پیر و مرشد در طی طریق است. به‌ این معنی که بهترین طریق، قدم ذاشتن در جای پای شیخ کاملی است که قبلا آن راه را طی کرده است. در این مراسم درویشان به آرامی و طمانینه قدم بر می‌دارند و از نقاطی گذر می‌کنند که شیخ از آن‌جا گام برداشته است. در این مراسم شیخ و درویشان در جلوی جایگاه رسمی شیخ، درست هنگامی که از مقابل آن عبور می‌کنند، به یکدیگر تعظیم می‌کنند. این جایگاه نماد مولاناست و او خود نماد جوهر الهی است و نقطه مقابل آن نماد جوهر انسان است. جایگاهی که نماد جوهر الهی و جوهر انسانی است با خطی فرضی به هم متصل است که کوتاهترین مسیر برای رسیدن به درد است.هنگامی که شیخ و درویشان در انتهای این خط فرضی تعظیم می‌کنند، در واقع به منزله تعظیم آنان در هنگام عبور از یک دنیا به دنیای دیگری است. بر اساس تفکرات مولانا، این جهان در مقایسه با دنیای دیگر به مانند حبابی در مقابل دریاست. مراسم سماع ولد دقیقا سه سفر را نشان می‌دهد و این نشانگر سه وجه و روش دریافت معرفت است. درویش در سماع سه دور به دنبال شیخ می‌چرخد و تمام این مسیرها را به امید رسیدن به مرحله یقین به خدا طی می‌کند. مراسم سماع ولد با عبور شیخ از جلوی جایگاه به پایان می‌رسد.

سلام درویشان: درویشان در هنگام مراسم سماع ولد به یکدیگر سلام می‌کنند. این سلام که با نگاه کردن به صورت و چشم‌های همدیگر انجام می‌شود به مفهوم تکریم تجلی الهی موجود در هر انسان است.

چرخش در سماع: همه چیز از اتم تا کهکشان در حال چرخش است. به عقیده مولانا عشق دلیل این کار است.

ردای درویشان: ردای سیاه درویشان نشانگر دنیا و تعلقات دنیوی است. در بخشی از مراسم سماع، دراویش ردای خود را بر روی زمین می‌اندازند. به معنی این‌که انسان دنیا را با پشت دست کنار می‌زند و ذات شخصیت خود را از پیرایه‌ها می‌زداید.

کلاه درویشان: سماع با بوسیدن دست شیخ توسط درویشان و بوسیدن کلاه نمدی درویشان توسط شیخ همراه است. کلاه نمدی نشانه عضویت در گروه درویشان مولوی است. آن‌چه شیخ می‌بوسد در واقع ذات و هویت درویش است.

نماد الف و یک: الف اولین حرف و در واقع آغاز الفبای فارسی و عربی است. در بخشی از مراسم سماع، درویشان دست‌ها را به صورت ضرب‌در بر روی سینه قرار می‌دهند و به شکل حرف الف یا عدد یک در می‌آیند. وقتی می‌گوییم “یک”، موضوعاتی برایمان تداعی می‌شود؛ شروع و وحدت. “یک” اولین است و بهترین و تمام و کمال. واحد بودن را به یادمان می‌اندازد و در پی آن خدا را. در تعابیر اسلامی، خدا در معنی وحدت، هستی مطلق و بی‌نیازی را تداعی می‌کند. “یک” از تمام اعداد مجزّاست و منبع تمام آن‌ها نیز هست و از این لحاظ می‌تواند نماد خدا باشد. عدد “یک” از آنجا که خدا را تداعی می‌کند به سمت بالا کشیده شده است. تا جایی که این کشیدگی به سمت بالا حتی در لفظ خدا هم دیده می‌شود. الله، خدا، برهما، شیوا، کریشنا، God و … یک جور کشیدگی حرف «آ» را دارند که در برخی از زبان‌ها شبیه به همان عدد «۱» هم هست. ”یک” به شکل خاص، نماد انسانی در وضعیت ایستاده است. زیرا انسان یگانه موجودی است که از این ویژگی برخوردار است. حتی از نظر برخی از علمای آنتروپلوژی عمودی بودن انسان نسبت به ویژگی اندیشه و تعقل، امتیاز مهم‌تری است که او را از دیگر موجودات و جانوران متمایز می‌کند. همچنین “یک” شکل، حجم و جهت دارد و نمادی است برای مبدأ و خود مظهری ندارد. از طرفی “یک” مثل درخت و ستون است و درخت و ستون واسطه‌های بین زمین و آسمان هستند.

رقص: رقص در سماع نمادین است. درویش در سماع قبل از مردن جسم، نفس خود را ی ‌میراند. او دست‌هایش را باز می‌کند و شروع به چرخیدن می‌کند. او با زبان بی‌زبانی می‌گوید که در حال پایکوبی است و نفس خود را به زیر پایش انداخته است. در هنگام سماع دست راست بالاست، چنانکه گویی در حال نیایش است. دست چپ به پایین متمایل است. درویشان واسطه میان خدا و مردم و واسطه میان آسمان و زمینند. آن‌ها از خدا می‌گیرند و به آدمیان می‌بخشند و چیزی را برای خود نگه نمی‌دارند. در حروف ابجد عبری، عدد “یک” که همانطور که گفته شد نماد انسان است، با حرف N تطابق دارد که نماد مردی است که یک دستش را به آسمان بلند کرده و دست دیگرش به زمین اشاره دارد که تمثیلی از وحدت در هستی است. (شبیه رقص سماع)

 


 

مولانا و رقص سماع

بشنو از نی چون حکایت میکند
کز نیستان تا مرا بُبریده اند
سینه خواهم شرحه شرحه ازفراق
هرکسی کو دور ماند از اصل خویش
من بهر جمعیتی نالن شدم
هرکسی از ظنّ خود شد یارمن
سرّ من از نالة من دور نیست
تن ز جان و جان ز تنمستورنیست
آتش است این بانگ نای ونیست باد
آتش عشق است کاندر نیفتاد
باده از ما مست شد، نی ما ازو
هرکه را جامه ز عشقی چاکشد
جسم خاک از عشق بر افلکشد
جمله معشوق است و عاشقپرده ای
وز جدائیها شکایت می کند
از نفیرم مرد و زن نالیده اند
تا بگویم شرح درد و اشتیاق
بازجوید روزگار وصل خویش
جفت بر حالن و خوشحالنشدم
وز درون من نجُست اسرار من
لیک چشم و گوش را آن نورنیست
لیک کس را دید جان دستورنیست
هرکه این آتش ندارد نیست باد
جوشش عشق است کاندرمی فتاد
قالب از ما هست شد، نی ما ازو
او ز حرص و عیب کلّی پاک شد
کوه در رقص آمد و چالک شد
زنده معشوق است و عاشق
مُرده ای
مو کشانش می کشد تا کوی
دوست
او چو مرغی ماند، بی پروای او
2
پرّو بال ما کمند عشق اوست
چون نباشد عشق را پروای او
شاد باش ای عشق پرسودای
ما
ای دوای نخوت و ناموس ما
سرّ پنهان است اندر زیرو بم
با لب دمساز خود گر جفتمی
هرکه او از همزبانی شد جدا
چونکه گل رفت و گلستان
درگذشت
چونکه گل رفت و گلستان شد
خراب
ای طبیب جمله علتهای ما
ای تو افلطون و جالینوس ما
فاش اگر گویم جهان بر هم زنم
همچو نی من گفتنیها گفتمی
بینوا شد گرچه دارد صد نوا
نشنوی دیگر ز بلبل سرگذشت
بوی گل را از که جوئیم، ازگلب

وجدی عظیم در تسلیم محض و چرخش درویشان به هنگام اجرای رقص سماع نهفته است.سماع تأثیر گذار است، زیرا حتی شخص بدون کوچکترین آشنایی با رفتار و تعلیمات مولوی،بلافاصله درک می کند که سماع دنیای کامل متفاوتی را نشان می دهد.درحقیقت سماع و تفکرات مولوی درهایی به روی حقایق ماورای دنیای مادی می باشد. بیاییدسعی کنیم تا این در را کمی بگشاییم.
بر اساس مکتب مولوی و صوفیگری اسلمی در قلب هر انسان چیزی به نام سرّ نهفته است. رازی درقلب ما شکل می گیرد و هر آنچه خلق می شود با این راز در ارتباط است و حتی طبقات مختلف آسمانهمه به واسطه آن در گردشند.
این راز در اختیار هر کس قرار نمی گیرد و تنها با ریاضت طولنی و کردار نیک می توان آن را بهدست آورد. و انگار چیزی یا کس دیگر در درون انسان است و این همان رازیست که شاعر وعارف معروف حافظ آن را چنین توصیف می کند:
در اندرون من خسته دل ندانم کیست که من خموشم و او در فغان و در غوغاستفلسفه و عرفان هند این سرّ را خود برتر یا آتما نامیده است. تعبیر خودشناسی در تمدنکلسیک یونان انسان ها را به شناخت خود پنهان در قلبشان فرا می خواند. در سراسر تاریخماهیت معنوی یهودیت، مسیحیت و صوفیگری اسلمی همواره در تلش بوده تا این خودناشناخته درونی را آشکار سازد. آنچه که تلش شده که درک شود و آشکار شود یک سرّ است.
بعضی از کسانی که به این راز دست یافته اند، زبان در قفا کشیده اند، چرا که نفس دانستن را امری ندانستنی انگاشته اند، و همان طور که نمی دانند چه چیز ندانستنی است توصیفی هم برای آن ندارند. شاید به همین دلیل مولنا شعر ، رقص و موسیقی را برای توصیف آنچه غیر قابل وصف است انتخاب کرده. وی قبل از اینکه لقب مکرم مولنا را به او بدهند، جلل الدین رومی بود. در مدرسه تدریس و در مسجد موعظه می کرد. او صوفی مکرم و دانشمندی محبوب بود.
مولنا اولین درسهایش را نزد پدر فراگرفت و پس از مرگ پدر نزد شاگردان او به آموختن پرداخت.و سپس به دمشق رفت و با بزرگترین دانشمندان و صوفیان زمانه خود هم کلم شد. او مانند گل خامی در دستهای این اساتید بود. اعتقادش قدم نهادن در راه این اساتید و پخته شدن در کوره آنها بود. او در هنگام پخته شدن همانند دیگران تنها بود و سرانجام وقتی سرّی که آن را عشق درونی نام نهاده بود، زبانه کشید همه هویتی را که او با نام جلل الدین رومی می شناخت به خاکستر تبدیل کرد.
 
بر اساس اعتقادات مولنا عشق چنان آتش نیرومندی است که به جز خدا تمام موجودات دیگر را می سوزاند و نابود می کند. و این سوختن برای تکامل انسانهایی که از خاک و گل سرشته شده اند ضروری است.
مولنا بر این باور بود تکامل انسان هنوز پایان نیافته ، زیرا انسانها آفریده شده اند تا بالغ، کامل به این معنی نیست که شخص انسان (perfect man) و متعالی شوند. انسان کامل شدن خوب، پایبند به اخلق، نوعدوست و سرشار از عشق باشد، بلکه تا زمانی که نفس وجود دارد حتی فکر داشتن چنین خصوصیاتی، فریب خویشتن است. زیرا نفس نمی تواند فراتر از منافع خودخواهانة خود را ببیند ، کامل بودن یعنی دست کشیدن از تمام عادات و احساسات مثبت و منفی و اختیار کردن سرشتی ناشناخته و متفاوت با نفس. این تغییر با شعله کشیدن نورالهی در قلب انسان آغاز می شود و در نتیجه تغییر در ذهن، سلول های مغز و در ذره ذره بدن صورت می گیرد و انسان تبدیل به موجودی با جسمی سبکتر و شفافتر می شود. پرده ها کنار می روند، دیدگاه ها قاطع می شوند و همه چیز دیده و شناخته می شود.
بر اساس نظریه های عرفانی رایج این امکان برای آدمی وجود دارد که در یک بُعد کامل متفاوت از شعور و آگاهی همه چیز باشد. وقتی دانه یا نی شکافته می شود، ظاهراً درون آن چیزی نیست . امّا همین هیچی جوهره هیچ (Big bang) درخت است. لذا درست به همین ترتیب میلیون ها سال قبل از انفجار بزرگ چیز جوهر همه چیز بود.
این حالت، که هیچ قانون یا تجربه مادی در مورد آن صادق نیست، در صوفی گری تقدیر شخصی نامیده می شود، که قابل درک توسط هیچ انسانی نیست ولی نمی تواند از محضر خدای تعالی مخفی باشد. خدا در تنهایی مطلق زمانی که گنجینه اسرار بود رو به خود کرد و عظمت این جوهر را دید. خداوند عاشق این جوهر شد و عشق را پراکند. او خواست که این گنجینه کامل شود و نور خدا را خلق کرد.
کنت کنزاً مخفیاً فاحیت ان اعرف لخلقت الخلق لکی اعرف این شکل کاملی بود که شعور الهی را منعکس می کرد و مقصود از آن، نور تمام پیامبران، اولیای خداوند، قدیسین بودایی و مسیحی و صوفی و نور انسان کامل است. این نور الهی که بر اساس قوانین الهی شکل می گیرد، حتی قابل تصور هم نیست. و جوهر تمام معنویات و . (Flame of life) . شعله همیشه جاوید زندگی است
و ما قادر به تشخیص این جوهر که شکل کامل و بی نقص خداوند است، نیستیم. این نور مانند دیگر منابع مادی قابل لمس نیست. در این نور همچنین حیات روح انسان قرار دارد. خداوند و فرمان او اجرا می شود . (Be) وقتی برای آفرینش چیزی اراده می کند فرمان می دهد: باش(کن فیکون) . این فرمان باش در اختیار خداوند، روح الهی و مطلق تمام مجردات قرار می گیرد.روح الهی فرمان را دریافت نمود، فرود آمد و جهان شروع به شکل گیری کرد. در نخستین ثانیه های این انفجار اتمها شکل گرفتند و با پیوند اتمی، خورشید، ستارگان و جهان تشکیل شد. روح الهی از وجود متعالی به جهان مادی هبوط کرد و قدم به جهان مادی گذاشت. اما فقط انسان در شکل و شمایل خداوند آفریده شد. یعنی خداوند از روح خود فقط در وجود انسان دمید. کوتاه سخن اینکه انسان از یک ساختار روحانی برخوردار است که به این دنیای مادی تعلق ندارد. (Spretual Structure) برطبق نظر تصوف، این روح خود واقعی انسان را تشکیل می دهد و از دنیاهای دیگر، دنیاهای ارواح و فرشتگان درجه به درجه به این جهان هبوط کرده ا ست و سپس با پوشیدن لباس جسم در این جهان قالب عینی یافته است.
برای روحی که به این جهان تعلق ندارد، خیلی طبیعی است که آرزوی وطن خود را داشته باشد. هرکسی کو دور ماند از اصل خویش باز جوید روزگار وصل خویش انسان در دنیای مادی، خود را با جسم یکسان می داند و در واقع در پس تمایل به اموال، مقام، شهرت و قدرت، درد جدایی نهفته است. این درد جدایی یک روز چنان در شخص انباشته می شود که او را در بر می گیرد و او را به مویه و زاری وا می دارد.
چگونه می تواند زاری کند؟ جایی که پشت سرگذاشته شده مظهر یگانگی و عظمت خداوند نماد و نشانة روحی است که از وطن واقعی خود دور افتاده « من » است و بدین گونه است که است.
از نیستان تا مرا بُبرده اند
از نفیرم مرد و زن نالیده اند
نی با صدای نافذ، غم انگیز و محزونش به خداوند شکایت می برد و می خواهد به نیستانی که از آن جدا شده باز گردد. با نی گفتم که بر تو بیداد ز کیست؟
بی هیچ زبان، ناله و فریاد ز چیست؟

نی گفت ز شکر لبی بُریدند مرا
بی ناله و فریاد نمی دانم زیست
مراحل طی شد تا ورود به قالب انسان پس از ترک محضر خدا، شبیه مراحل طی شدة بریدن نی از نیستان تا تبدیل آن به ساز نی است.
نایی برید از نیستان اُستاد با هفت سوراخ و آدمش نام نهاد(هفت مرکزانرژی=چاکرا)
ای نی تو از این لب آمدی در فریاد آن لب را بین که این لبت رادم داد.
خداوند از تک سلولی ها تا پیچیده ترین موجودات را از وجود خود آفرید، اما از روح خود فقط در وجود انسان دمید. نَفَس دمیده شده در نی نیز بیانگر همین مطلب است. درون نی خالی است و صدا در اثر نفسی که در آن دمیده می شود به وجود می آید. در حالیکه یک انتهای نی باز است، انتهای دیگر آن در دهان نوازنده است و اگر انسان شخصی کامل باشد، صدایی که از درون نی به گوش می رسد، صدای خدا خواهد بود. انسان نیز همین نی است، وقتی که شخصی انسان کامل می شود (استاد- پیر) در این صورت به حقیقت یک انسان شده است و با خلصی از خویشتنٍ خود در واقع از خود خالی می شود و او صدای خدا می شود، آئیه خدا می شود و به تعالی می رسد.
مراسم سماع بیانگر داستان خلقت روح متعالی موسوم به نور محمد (ص) است، که با فرمان باش (کُن) ، یعنی شروع هبوط آدمی آغاز می شود و در انتها با عروج پایان می یابد که نتیجه آن پیدا شدن انسان کامل است که به عروج رسیده . پس از وفات مولنا، سماع با پاره ای قوانین و اصول پیوند یافت. سماع با مدح محمد(ص) آغاز می شود . مدح پیامبر، مدح روح الهی است که از جهان مجرد به جهان مادی فرود آمده است. تمام پیامبران انعکاسی از این روح الهی یعنی خداوند هستند و آن ها یک پیام را تبلیغ کرده اند، بنابراین مدح پیامبر در حقیقت مدح خداست.
ضرباهنگ دف بیانگر فرمان بالش است که خداوند در زمان خلقت جهان صادر کرد و به دنباله آن نوای نی، نوای دَم قُدسی است که با این فرمان بعد از هبوط، نور خداوند به جهان و به جسمهای بی جان، جان بخشید. پس از نوای نی، شیخ و درویشان به عنوان جسم هایی که با این دَم قدسی جان گرفته اند با دستهایشان زمین را لمس می کنند (سجده). این عمل نشانة اراده آن ها برای حرکت به سمت انسان کامل شدن و تکمیل فرمان باش (کُن) به عنوان انسانهایی است که قدم در راه کشف حقیقت گذاشته اند.
به نمایندگی از مولنا بزرگترین (Spiretual master) پیر، مرشد، شیخ، معلمان و اساتید معنوی راهنمایان مردم در راه کشف حقیقت هستند. این اولین بخش را مراسم سماع ولد می نامند که به افتخار سلطان ولد پسر مولنا که تعدادی از قوانین سماع را وضع نمود این نام بر آن نهاده شده است. و این قسمت سلم پیر و درویشان بهم است. این سلم که با نگاه کردن به صورت و چشمهای یکدیگر انجام می شود به مفهوم تکریم تجلی الهی موجود در هر انسان است. مراسم سماع ولد در واقع نماد نیاز به هدایت و همراهی پیرو مرشد در طی طریق است، بدین معنی که بهترین طریق قدم گذاشتن در جای پای شیخ کاملی است که قبلً آن راه را طی کرده است. و همچنین گذشتن درویشان از نقاطی است که او در آن گام برداشته است.
در ادامه مراسم شیخ و درویشان در جلوی جایگاه رسمی شیخ درست هنگامی که از مقابل آن عبور می کنند به یکدیگر تعظیم می نمایند. جایگاه نماد مولناست و او نماد جوهر الهی است. و نقطه مقابل آن نماد جوهر انسان است. خط فرضی این دو انتها را، استوا می نامند این خط کوتاهترین مسیر برای رسیدن به خداست.
سمت راست دایره نماد نزول از ذات الهی است و سمت چپ نماد عروج از ماهیت مادی به الهی است. سمت راست بین دنیای معلوم و مشهود و سمت چپ مبین عالم نامعلوم و نامرئی است. تعظیمی که توسط شیخ و درویشان در دوانتها انجام می شود در واقع به منزلة تعظیم آن ها هنگام عبور از یک دنیا به دنیای دیگر است. بر اساس تفکرات مولنا این جهان در مقایسه با دنیای دیگر به مانند حبابی در مقابل دریاست. مراسم سماع ولد دقیقاً سه 3 سفر را نشان می دهد و این نشانگر سه وجه و روش دریافت معرفت است. خداوند در قرآن کریم می فرماید: خدا از رگ گردن به شما نزدیک تر است (و نحن اقرب الیه من حبل الورید). علم اولین قدم برای درک این نزدیکی است و این بدان معنی است که خداوند را باید از طریق علم شناخت.

در جان تو جانی است بجو آن جان را
در کوه تنت دُری، بجو آن کان را
صوفی رونده گر تو آن می جویی
بیرون تو مجو، ز خود بجو تو آن را
بدین ترتیب درویشی که در درون خود می شنود که یک حیات دیگر، یک خود دیگر وجود دارد؛ قبل از هر چیز با تمام وجود همه آنچه را که می تواند از این موضوع یاد بگیرد، می آموزد. اما این معرفت با استدلل کسب نمی شود بلکه از طریق تجربه شخصی، شهود و مکاشفه به دست می آید.
و این معرفت و شناختن چیزی است که ناشناخته است و قابل تشخیص نمی باشد. شخص در ظلمت محض است، امّا ناگهان یک روز گرمایی می آید، احساس می کند آتشی در همین نزدیکی در حال سوختن است. حتی صدای جرقه های این آتش شنیده می شود حتی اگر خود آتش دیده نشود. امّا سراسر بدن گرمای آن را حس می کند و این یقین به معرفت است. در اولین گام تعلّم در حالیکه پلیدیهای ایجاد شده توسط احساساتی چون حرص، حسد، نفرت، خشم و ترس از قلب انسان پاک می شوند، پرده ای که حقیقت را پنهان کرده به آهستگی بال می رود و چشم دل باز می شود و شخص نور آتش الهی را در درون خود می بیند و این یقیت به ذات است. و دومین گام تعلم باقی ماندن در حال وجد است.
چون صبح ولی حق دمیدن گیرد جان در تن زندگان پریدن گیرد
جایی برسد مرد که در هر نَفَسی بی زحمت چشم، دوست دیدن گیرد.
ورود به مرحله ذات بودن همراهی یک ولی الهی بسیار خطرناک است. درویش به آسانی ممکن است در رویارویی با الهاماتی که می بیند، یعنی آنچه که فکر می کند دیده است راه را گم کند. پس شناخت درویش از خدا باید به کمک یک پیر صورت گیرد. بی پیر مرو تو در خرابات هر چند سکندر زمانی کسی که تازه در این راه گام می گذارد با دیدن، نگریستن و سکوت بیگانه است که باید فرد کاملًَ عوض شود .
 
بشنو اگرت تاب شنیدن باشد
پیوستن او ز خود بریدن باشد
خاموش کن آنجا که جهان نظر است
چون گفتن ایشان همه دیدن باشد
امّا هنوز یک دوگانگی وجود دارد، دوگانگی انسان و خدا.
وقتی انسان تمام نشانه های خودخواهی، تمایل به مالکیت و بقایای غرور و همچنین تمایل رسیدن به خدا را از خود دور می کند و زمانی که از تمام هواهای نفسانی و تمناها پاک تبدیل می گردد. در این زمان نفس به طور کامل ناپدید می شود. (Nothing) می شود به هیچ وقتی این خودساختگی که گمان می کردیم به ما تعلق دارد از بین می رود، شیوه ای از حیات ظاهر می شود که برای انسان عادی ناشناخته است.
ای بی خبر از مغز، شده غرّه به پوست
هُش دار که در میان جان داری، دوست
حس مغز تن است و مغزٍ حست جان است
چون از تن و حس و جان گذشتی، همه اوست
و این مرحله سوم یعنی مرحله یقین به خداست. حال چیزهایی که شخص حس می کند و می بیند جزئی از خود او شده اند.
عشق آمد و شد چو خونم اندر رگ پوست نی کرد مرا ز خویش و پر کرد ز دوست
اعضای وجود من همه دوست گرفت نامی است ز من بر من و باقی همه اوست
شخص اکنون به مرحله قُدسی رسیده است. کسی که به این مرحله می رسد، سیر تکاملش را کامل کرده است و قابلیت خود را درک نموده و انسان کاملی شده است و انعکاس آگاهی از خدا را آغاز کرده است، او به نقطة آغاز بازگشته و هبوط به جایگاه خود را قبل از تشکیل جهان شروع کرده است.
درویش در سماع به دنبال شیخ سه دور می چرخد و تمام این مسیر را به امید رسیدن به مرحله یقین به خدا طی می کند. مراسم سماع ولد با عبور شیخ از جلوی جایگاه به پایان می رسد. انسانهایی که جسمشان از خاک و گل خلق شده ابتدا باید پخته شوند تا بتوانند به مرحله یقین به خدا برسند، و این پخته شدن ضروری است تا مسیر دیگری به درون دل بتواند داشته باشد.
 
و وقتی که روز ملقات با خداوند فرا می رسد، سخت ترین مرحلة این بلوغ مبارزه با نفس خود است، این نبرد چنان نبرد سختی است که آن را جهاد اکبر نامیده اند. احساسات ما از قبیل خشم، حسد، حرص، نفرت و ترس و عادات و اعمالی که جزئی از ذات ما شده اند و هویت ما را تشکیل می دهند دیوارهایی هستند که مانع دیدن نور پنهان در درون ما می شوند. تمام این ها چون لیه ای از غبار هستند که سطح آینه را کدرتر می کنند. برای مشاهده در آینه ای که خدا در آن تجلی می کند، این لیه غبار باید پاک شود.
بلوغ شخص مولنا و تهذیب آئینه قلب او علوه بر تلشهای خود او توسط دوتن از اولین استادانش به وقوع پیوست و سپس به قول خودش بقیه آن به عهده خداوند گذاشته شد، این لطف در قالب شمس تبریز به سراغ مولنا آمد. آیا تا بحال دیده شده است که یک ماده شیمیایی بدون حرارت دادن یا ترکیب شدن با ماده دیگر از بین برود؟ شمس آتشی بود که وجود مولنا را گرم م یکرد و می سوزاند و وجود مولنا هیزمی برای این آتش بود. شمس آمد تا در این راه به مولنا کمک کند. اعتقادات و منطق ها، ترس ها و همه چیزهایی که مانعی برای رسیدن به هدف ایجاد می کردند باید در این آتش سوزانده می شدند.
چند از این الفاظ و اغمار و مجاز
سوز خواهم سوز، با آن سوز، ساز
آتشی از عشق در جان بر فروز
سر به سر، فکر و عبارت را بسوز
مولنا برای اینکه به شناخته ها دست یابد، باید دنیای شناخته ها را دور می ریخت. بدین منظور شمس حتی ورق به ورق کتابهای مولنا را که با ارزش ترین دارایی او بودند پاره کرد و به آب انداخت. وقتی ذره ای از شرم و غرور باقی نمی ماند و وقتی که لیه تشکیل دهنده وجودی باقی می ماند. (Nothing) شمس ذوب می شود، تنها هیچ و تنها افراد اندکی می توانند بدون تشویش و اضطراب با این حقیقت که آن ها هیچند، روبه رو شوند. این موضوع نباید با سردی مرگ و سکوت قبر اشتباه گرفته شود برای شخص لزم است که به این هیچ عادت کند تا بتواند به درجه ادراک بعد از آن برسد؛ و در آن زمان است که ذهن به آرامش می رسد و حقیقت به دنبال این ادراک و سکوت خود را نشان می دهد.
وقتی نفس اماره یعنی پرده حائلی که دائم فغان می کند (من این را می خواهم، من آن را می خواهم) به کنار رفت در آن هنگام خدا خود را نشان می دهد. در واقع خدا همواره آنجا بوده است، او در همه جا هست؛ فقط لزم است که کشف شود نه اینکه دنبالش بگردید . این لحظه یک نشئه شوق آور نیست ، بلکه یک حالت ناشناخته است،

هُشیاری کاملً متفاوت و یا به طور دقیق تر، منظری دیگر است. و این همان گشوده شدن چشم دل است. در اعتقادات هندوها این حالت گشایش چاکرای قلب است. روح الهی در این مکان که چیز دیگری جز سکوت در آن نیست وجود دارد و خبری از احساس، فکر و قالب در آن نمی باشد. در فرهنگ اسلمی آن را نور محمد(ص) می نامند. مولنا که وحدت وجود را درک کرده بود همچو نی شد که در آن تنها دَم خداوند جاری بود.
ما چو نائیم و نوا در ما ز توست
ما چو کوهیم و صدا در ما ز توست
ما عدم هائیم و هستی های ما
تو وجود مطلقی و فانی ما
****
ما همه شیران ولی شیر علم
حمله شان از باد باشد دم به دم
آنکه ناپیداست هرگز کم مباد
حمله شان پیداست و ناپیداست باد.
در ابتدا شمس جرقه ای در دل مولنا روشن کرد و بعد شعله ای بر پا نمود و پس از آن شعله به آتشی سوزان تبدیل شد. اما یک مانع نهایی وجود داشت، اتکای مولنا به شمس، وقتی زمانش فرارسید حتی لزم است که این تکیه گاه نیز آتش زده شود و بسوزد. مولنا این حالت را این گونه توضیح می دهد: دو پردنده که به هم بسته شده اند حتی با داشتن چهار 4 بال هم قادر به پرواز نیستند زیرا بین آن ها دوگانگی وجوددارد. اما اگر یکی از دو پرنده بمیرد، دیگری می تواند پرواز کند، زیرا دوگانگی از بین رفته است.
هنگامی که شمس ناپدید شد و یا بر اساس یک شایعه ، کشته و به چاهی در قونیه انداخته شد، درد جدایی و فراق چنان مولنا را سوزاند که چیزی از جلل الدین رومی باقی نماند. مولنا نیز همچون سیاره ها در آسمان شروع به چرخیدن به دور خورشیدی کرد که در درون او درخشیدن آغاز کرده بود.
از فرّ تومن، بلند قد می کردم
وز عشق تو من، یکی به صد می کردم

تا تو، تو بُدی به گرد تو می گشتم
چون من تو شدم، به گرد خود می گردم
مولنا در خلئی که از ناپدید شدن شمس به وجود آمده بود، شروع به چرخیدن کرد. هفتصد سال پیش از این در بازار زرکوبان قونیه، شاید ضربه های زرکوبی همچون تلنگری به مولنا بود تا او را به چرخش و سماع وادارد و تمام آن اسرار را به اطراف بپراکند.
این طرفه که یار، در دل من گنجد
جان دو هزار تن، در این تن گنجد
در یک گندم، هزار خرمن گنجد
صد عالم در چشمة سوزان گنجد
سماع پایان حیرت و سرگشتگی و آغاز ستایش است، زیرا برای یک انسان کامل سرّی وجود ندارد، او جسم خود را با موهبت الهی کشف می کند و دنیای بزرگ (کل جهان هستی) و دنیای کوچک (وجود خود) و از جمله زمین و آسمانی که در خود او وجود دارد را می یابد. انسان به تنهایی خود یک جهان است و هر چیزی که در جهان وجود دارد در او نیز هست. مولنا هم که چشم دلش باز شده و بینا گردیده بود، می دید که همه چیز در حال گردش است، گردش به دور خود و به دور خورشید. ای انسان که بر سر ما چرخ می زنی در عشق آفتاب تو هم خرقة منی فقیر و غنی و هر ذره ای چنان در خورشید مستحیل گردیده اند که حتی قادر به ادای کلمه ای هم نیستند.
به گفته مولنا عشق دلیل گردش ذرات به دور خورشید است. عشق یعنی درک مستقیم حقیقت . وقتی نور او نمایان می شود و پرده را بر می افکند به جز ذات پروردگار، نه آسمان باقی می ماند و نه زمین، نه خورشید می ماند و نه ماه. ذرات که با نور خدا روشن شده اند، با وجد و سماع او همگام می شوند.
مولنا آن عالِم عالمان؛ از خود بی خود شد و به جای او، انسانی حدوداً 50 ساله قرار گرفت که با شورو اشتیاق شعر می سرود و در کوی و برزن با کودکان هم بازی بود. کسی که بین مسلمانان و یهود فرقی نمی شناخت و در مقابل یک پیرزن گدا چنان تعظیم می نمود که گویا در محضر شیخ است. مولنا عاشق مردم بود، نه به این دلیل که آن ها انسان هستند یا به دلیل نقشی که در جامعه دارند، بلکه عشق او به آن ها به خاطر همان کور سوی نور الهی بود که در قلب هرکسی می دید. او مردم را به خاطر خالقشان دوست می داشت. باور مکن که صورت او عقل من ببُرد عقل من آن ببرد که صورت نگار اوست

گر دیگران به منظر زیبا نظر کنند ما را نظر به قدرت پروردگار اوست
بهر حال برای او هیچ چیز دیگری غیر از خدا وجود نداشت.
مولانا که در غرب با نام رومی مشهور است ، در طول عمر خود نه طریقی را پایه گذاری کرد و نه قوانین امروزی سماع را وضع نمود. او بدون هیچ قائده و قانونی فقط می چرخید و می رقصید. فقط چرخ و رقص با احساسی که هنگام ورد به خلسه در قلب خود داشت. سماع برای او مسیری بود به سوی بهشت، دری که به سوی بهشت باز می شد. پروازی از زندگی به مرگ، پروازی از مرگ به سوی جاودانگی ….
در بخشی از مراسم سماع که بر طبق نظریات مولنا تدوین شده است، دراویش باید ردای خود را روی زمین بیاندازند، و این بدین معنی است که : انسان دنیا را با پشت دست کنار م یزند و ذات و شخصیت خود را از پیرایه ها می زداید. ردای سیاه و تیره درویش نشانگر دنیا و تعلقات دنیوی است. سماع با بوسیدن دست شیخ به نوبت توسط درویشان و بوسیده کله نمدی درویشان توسط شیخ آغاز می شود. کله نمدی نشانه عضویت در گروه درویشان مولوی است. آنچه شیخ می بوسد، ذات و هویت درویش است. دراویش در سماع تقریباً این فرموده پیامبر را به تصویر م یکشند که: قبل از مردن بمیرد.
آن ها دستهایشان را به شکل ضربدری بر روی بدن قرار می دهد و این نماد الف، اولین حرف الفبای عربی است که از یک خط راست تشکیل می شود و یا نماد عدد یک 1 است و این به معنی آن است که: من به یگانگی خدا، نه فقط با زبانم بلکه با تمام وجودم شهادت می دهم.
کله بلند نمدی نماد سنگ قبر و لباس سفید زیرین مبین کفن نفس است.
بدین ترتیب، درویش در سماع قبل از مردن جسم، نفس خود را می میراند و سپس دستهایش را باز و شروع به چرخیدن می کند. دل های سوخته با زبان خاموش رو به آسمان زاری می کند که : من در اینجا در حال پاکوبیدن هستم، نفسم زیر پای من است، تو در همه جا هستی، شکوه تو در هر جهت هویدا است. در هنگام سماع دست راست بالست چنان که گویی در حال نیایش است. دست چپ به پائینمتمایل می شود و اینکه می گوید ما از خدا می گیریم و در میان مردم می گسترانیم، چیزی را برای خود نگاه نمی داریم. ما چیزی جز قالبی به ظاهر موجود نیستیم که به عنوان واسطه عمل می کنیم. در همان حال که سماع کننده پای چپ خود را روی زمین ثابت نگه داشته است با پای راستش را تکرار می کند. درویش در حال « ال» به دورآن می چرخد، با هر چرخش در سکوت ذکر سماع با هر چرخش خدا را می خواند. درویش درحال سماع در دل خود و از اعماق قلب مرتب  ذکر خدا می گوید؛ روز ما را شبی نیست زیرا خورشید روز ما عشق است. عاشقان فنا گشته و در دریای عشق می نالند و کمک می طلبند و می گویند: خدایا آیا من شنیده نمی شوم؟
حتی وقتی سماع به اوج وجد می رسد، درویش نمی تواند قوانین عمومی مراسم را زیرپا بگذارد و باید بدون برخورد با دیگر دراویش و بدون بر هم زدن هماهنگی کلی مراسم، همچون سیاره های منظومه شمسی به دور خورشید به چرخش ادامه دهد. وظیفه سنگینی بر عهده سر گروه دراویش (پیر میدان دار) در هنگام سماع قرار دارد، و با قدم زدن در میان دراویش مکانهایی را که آنها باید درآن سماع کنند نشان می دهد و مانع بیش از حد نزدیک شدن آن ها بهم می شود وآن ها را در یک نقطه خاص دور هم جمع می کنند. مراسم سماع از چهار 4 سلم تشکیل می شود که بیانگر چهار مرحله ای است که در راستای رسیدن به حقیقت از آن ها گذر می شود.
اولین سلم نماد کسب دانش دربارة خدا و یادگیری وظائف مذهبی است (شریعت). در پایان 3 و 4 نفری تقسیم می شوند و با تکیه بر یکدیگر به نقطه ، سلم دراویش به دسته های 2 مرکزی که نماد مولناست، تعظیم می کنند. این تقسیم شدن ها نماد اتحاد و یکپارچگی است.
دراویش سلم دوم را با اجازه شیخ آغاز می کنند. این سلم نماد مرتبه طریقت می باشد که مبین مرحلة معرفت ال و تجلی یگانگی خداوند است. سلم مرحله سوم مرحله حقیقت است که نمایانگر عزم و ارادة فنا شدن در وجود خداست که همان مرحله فنا فی ال است.
سلم چهارم بیانگر مرحله معرفت قدسی است.
همانطور که مولنا می گوید:
آنی که وجود و عدمت اوست همه سرمایه شادی و غمت اوست همه تو دیده نداری که بدو در نگری ور نی، ز سرت تا قدمت اوست همه درویشی که از ذات بشری خود خارج شده و خود را در ذات الهی قرار داده، در مرحله معرفت قدسی جاوید می ماند و به مقام اتحاد ابدی با خدا می رسد.
معرفت قدسی برای خدمت، مجدداً در قالب انسان باز می گردد، هرچند او ولّیی است که به تمام اسرار دست یافته. این والترین درجه در اسلم است که شخص با این معرفت جدید، هدفش بازگشت به دنیایی باشد که از آنجا سفر خود را آغاز کرده است تا به بشر خدمت  نماید. او آنچه را که از خدا دریافت کرده به مردم می دهد، و خطاها و کاستی های آنها را تحمل می کند. در طول سه سلم اول، دراویش هم به دور خود می چرخند و هم به دور مکانی که در آن می چرخند.
این حرکت به معنی پافشاری بر نقطه یگانگی و توحید است.
پیرمیدان دار، اکنون همه را در مدار بیرونی نگه می دارد و به هیچ کس اجازه نمی دهد وارد مدار داخلی شود، چون شیخ نیز به سلم چهارم می پیوندد. نام این مرحله سماع، سماع مقام است. شیخ در مرکز خطی که کوتاهترین مسیر برای رسیدن به خداست و به استوا موسوم است ، به سماع می پردازد.
درویشی که منطق درجات الهی و خلقت را دریافته باشد، نفس اماره خود را شکست داده و همنشین پیامبران شده و قبل از مرگ، مرده است و به این فرمان قرآن کریم گردن می نهد که می فرماید: به خدای خود بازگردید و به گروه بهترین بندگان وارد شوید. در طول رسیدن تدریجی شیخ به جایگاهش آخرین مرحله ارتقاء و اصلح نمادین شخص آغازمی شود، که بیانگر آرامش کامل شخص، همچون پرتوهای نور می باشد. این مرحله با رسیدن شیخ به جلوی جایگاه پایان می پذیرد و این آیه قرائت می گردد.
و ل المشرق و المغرب فاینما تولو انکم وجه ال، ان ال واسع علی ممشرق و مغرب از آن خداست، پس به هر طرف رو کنی رو به سوی خداوند است. بی گمان خدا گشایشگر داناست.
پس از آنکه قرائت آیه قرآن، پایان پذیرفت، سرگروه دراویش، شروع به دعا خواندن می کند. بنابر اعتقاد مولنا، وقتی پرده حائل میان انسان و خداوند برداشته می شود، انسان به خدا می رسد.
فرو شدن چو بدیدی بر آمدن بنگر غروب شمس و قمر را چرا زیان باشد؟
ترا غروب نماید، ولی شروق بود لحد چو حبس نماید، خلص جان باشد
مرگ برای مولنا سبب نجات و رستگاری است. از این رو همانند شب عروسی برای اوست. مراسمی هر سال در 17 دسامبر ( 26 آذر) در قونیه و نقاط مختلف برگذار می شود به عنوان مراسم تهنیت بایرام (جشن عروس) برای دراویش مولویه برگذار می شود.
شاگردان مولنا در قونیه همه چیزهایی را که او می گفت، نوشتند و دقت می کردند که حتی یک خط از کلمات و اشعار زیبای او از دست نرود. و بیش از هفتصد سال است که لباسهایی را  که او می پوشید . و دیگر متعلقات او را در قونیه حفظ کرده اند و بر سر در ورودی مقبره او جایی که تابوت و دیگر متعلقات مولنا و دیگر دراویش بزرگ مولویه قرار دارد نوشته شده است:
کعبه عُشاق باشد این مقام
هر که ناقص آمد اینجا، شد تمام
بعد از مراسم نمادین جشن عروس (تهنیت بایرام)، دعای مختصری خوانده می شود و مراسمسماع به پایان می رسد و تمام دراویش و نوازندگان به دنبال شیخ و پس از تعظیم در مقابلجایگاه، مکان سماع را ترک می کنند.مردمانی از هر طبقه، موقعیت اجتماعی، نژاد و مذهب، سلطین ، امیران، دانشمندان ، امامان، کشیشان و خاخام های یهود در مراسم تدفین مولنا شرکت جستند.
آیا او نبود که می گفت: بگذار هر موجودی بیاید خواه مسلمان ، خواه بت پرست؟ آیا او نبود کهمی گفت : 72 ملت رازهایشان را از ما می شنوند؟بعضی از مسیحیان و یهودیان شرکت کننده در مراسم تدفین مولنا گفته اند : حقیقت مسیح و موسی و تمام پیامبران را از کلمات روشن او دریافته ایم.
مولنا پوچ بودن ارزشهای دنیوی انسان رادر این چند کلمه چه زیبا بیان کرده است:
هند و قنچاق و رومی و حبش جمله یک رنگند اندر گور خَوش اما از طرف دیگر انسان ازدیدگاه مولنا موجودی است که نور الهی رادرقلبش دارد.او می تواندخدا را آینه قلیش منعکس کند .
ای نسخة نامه الهی که تویی وی آینه جمال شاهی که تویی بیرون ز تو نیست، هر چه در عالم هست
در خود بطلب هر آنچه خواهی، که تویی و در انتها مولنا سراسر زندگی صرف شده در تلشهای فوق بشری خود را چنین خلصه می کند
حاصل عمرم سه سخن بیش نیست
خام بدم، پخته شدم، سوختم
و در آخر کلم لزم می دانم یک بیت از اشعار مولنا این عارف بزرگ و برجسته را آورده تادوستانو خوانندگان عزیز به اندازه وسع و توان و حد خود از آن برداشت کرده و به فکر واداشته شوند.


دانلود مستند مولانا در رقص سماع
یا
قسمت اول
قسمت دوم
قسمت سوم


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






برچسب‌ها: <-TagName->
.: Weblog Themes By themzha :.

درباره وبلاگ

بگذار تا مقابل روی تو بــــــگذريم دزديده در شمايل خوب تو بنگريم شوق است در جدايی و جوراست در نظر هــم جـور به که طـاقت شـوقت نــــياوريم ----------------------------------------------- نام : علـی نام خانوادگی: بیـات ساز مورد علاقه : تـار آواز مورد علاقه :ابوعطا ----------------------------------------------- یاری انـدر کس نمی بـینم یـاران را چه شد؟ دوستی کی آخر آمد؟ دوستداران را چه شد؟ آب حیوان تیره گون شد خضر فرخ پی کجاست؟ خون چکید از شـاخ گل، ابـر بـهاران را چه شد؟ کـس نـمی گویـد کـه یـاری داشـت حـق دوسـتی حق شناسان را چه حال افتاد، یاران را چه شد؟ لعـلی از کـان مـروت بـرنـیامد، سـال هـاست تابش خورشید و سعی باد و باران را چه شد؟ شهر یاران بود و خـاک مـهربانان این دیـار مهربانی کی سر آمد؟ شهریاران را چه شد؟ گوی توفـیق و کـرامت در مـیان افـکـنـده¬اند کس به مـیدان در نیامد، سواران را چه شد؟ صد هزاران گل شکفت و بانگ مرغی برنخاست عـندلیـبان را چه پـیـش آمـد؟ هَـزاران را چه شـد؟ زهره سازی خوش نمی سازد، مگر عودش بسوخت؟ کــس نـدارد ذوق مــستـی، مـیگـسـاران را چـه شــد؟ حافـظ! اسرار الـهی کـس نـمی دانــد خــمــوش از که می پرسی که دور روزگاران را چه شد؟
امکانات وب
ورود اعضا:

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 58
بازدید دیروز : 125
بازدید هفته : 334
بازدید ماه : 211
بازدید کل : 37796
تعداد مطالب : 187
تعداد نظرات : 13
تعداد آنلاین : 1

Google

در اين وبلاگ

پایگاه مرکزی اطلاع رسانی گروه انسانهای سبزGPG
Alan Quasha Quadrant
Alan Quasha


Alan Quasha Quadrant
Alan Quasha
دریافت کد لوگو